در ورودی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، بوردی هست که همیشه تبلیغ برنامههای مختلف فرهنگی و هنری روی آن نصب میشود. یکی از این تبلیغات مربوط به "پرفرمانس رنگاهنگ" بود که قرار بود روز سه شنبه، 10اردیبهشت، به طور رایگان در حیاط موزه هنرهای معاصر به اجرا گذاشته شود.
طبق اطلاعاتی که درمورد این تبلیغ و این برنامه به دست آورده بودم، متوجه شدم که قرار است در این برنامه هانیبال یوسف (پیانیست) و علیرضا مجابی (نقاش)، همزمان و به طور بداهه با یکدیگر همکاری کنند. به این ترتیب که هانیبال یوسف بداهه نوازی کند و علیرضا مجابی هم به طور بداهه روی یک بوم بزرگ، نقاشی بکشد.
با چندتا از بچه های دانشکده، قرار گذاشتیم و این برنامه را رفتیم. استقبال خوبی از آن شده بود. صف طویلی از مردم جلوی در موزه هنرهای معاصر منتظر ورود بودند. مردم از طرف هنرجوهای دو هنرمند، راهنمایی میشدند. در حیاط موزه تعدادی صندلی قرار داشت که به نسبت جمعیت خیلی کم بود به همین دلیل هم اکثر مردم زیر نور آفتاب، روی زمین نشستند.
قرار بود برنامه ساعت 4 بعد از ظهر آغاز شود اما کمی تأخیر داشت. حدود ساعت 4:15 بود که برنامه آغاز شد.
هانیبال یوسف پشت پیانو قرار گرفت و علیرضا مجابی هم رو به بومش! شروع کردند. پیانیست ملودیهای ملایم، بیشتر با تم شرقی و گاهی هم شاد مینواخت. نقاش هم با کاردک بوم نقاشی را پر از رنگ های مختلف میکرد. از مشکی به سفید. از قرمز به زرد. حدود یک ساعت از برنامه با رنگ ریختن نقاش روی بوم گذشت. در این میان هر از گاهی عدهای به نشانه ی تشویق دست میزدند. من دقت میکردم که ببینم این تشویق به خاطر چیست اما متوجه نمیشدم. حدود 10 سال پیانو کار کردهام اما نقاشی را تنها به اندازه دو سال هنرجویی در رشته ی رنگ روغن میدانم. کمی بیشتر که از برنامه گذشت، از گفتگوهای میان مردم متوجه شدم عده ی دیگری هم مثل من از این پرفرمانس چیزی متوجه نمیشوند. البته در این میان همچنان عدهای بودند که گویا کاملا با برنامه ارتباط برقرار کرده بودند و تشویق میکردند.
کار من و همراهانم به عنوان چند مخاطب به جایی رسیده بود که مفهوم کار را از یکدیگر میپرسیدیم. کم کم صدای گفتگوهای بیارتباط مردم با برنامه هم شروع میشد. عدهای معتقد بودند که این برنامه، واقعا چیز خاصی ندارد. دختری که کنار من نشسته بود، دانشجوی هنر بود. او معتقد بود که یک پرفرمانس پیانو و نقاشی باید به گونهای باشد که مخاطب را میخکوب کار نقاشی و آوای موسیقی کند در حالی که این برنامه اینگونه نیست. البته من با او موافق بودم. برنامه برایم جذابیتی نداشت. به نظرم تماشای سیر پیدایش یک نقاشی همراه با آوای پیانو حوصله سر بر بود. البته روحیه انسانها متفاوت است.
همینطور که از زمان برنامه میگذشت، رفته رفته مردم موزه را ترک میکردند و میرفتند. ما ماندیم. تا آخرش. در این میان دو تا از دوستانم، تصمیم گرفتند که خیلی بی جهت و بدون دلیل خاصی و حتی بدون توجه به کاری که نقاش و پیانیست انجام میدادند، دست بزنند. آنها را به خاطر این تصمیم سرزنش کردم اما وقتی آنها با اصرار این کار را انجام دادند، اتفاق جالبی افتاد. دوستانم تشویق کردن. نقاش و پیانیست کار ویژه و متفاوتی از قبل انجام نمیدادند اما بعد از حدود 4 یا 5 ثانیه، عده زیادی از مردم شروع کردند به همراهی با دوستان من و تشویق کردند. اینجا بود که متوجه شدم احتمالا این عده، یا سعی دارند به زور متوجه شوند دارد در این برنامه چه اتفاقی میافتد و یا اینکه وانمود میکنند که متوجه هستند.
در نهایت برنامه پس از حدود 3 ساعت، 7 بعدازظهر به پایان رسید و علیرضا مجابی روی بوم، زمینهای به رنگهای مشکی و سفید و قرمز و زرد کشید. پایین بوم خلیج فارس کشید. روی بوم با رنگ مشکی، بزرگ نوشت " DON'T BE QUIET" و دور این نوشته را با رد دستانی به رنگ قرمز، زینت داد.
خانمی کنار من ایستاده بود که نقاشی را اینگونه تحلیل میکرد: " یه شعار سیاسیه. نقاشی داره از سیاه میره به سمت سفید. رنگ قرمز هم هست."
احتمالا منظورش خون بود. البته فکر میکنم تحلیلش درست بود. انصافا نقاشی جالبی بود. دوستش داشتم. پیانو را هم خیلی دوست داشتم و به یقین میگویم که هانیبال یوسف همانطور که اهل هنر میدانند، نوازندهای بسیار قابل است. اما مشکل اینجا بود که با وجود همه اینها، از برنامه لذت نبردم. اعتقادم بر این است که ما نه آمده بودیم که گالری نقاشی ببینیم و نه آمده بودیم به یک برنامه رسیتال پیانو. ما آمده بودیم پیدایش یک نقاشی را هماهنگ با موسیقی ببینیم. اتفاقی برای من و خیلیهای دیگر، بسیار خسته کننده شد. فکر میکنم دلیلش عدم هماهنگ نوع موسیقی با نوع نقاشی بود.
نقاشی زیبای علیرضا مجابی با تصویر خلیج فارس و پیام ساکت نباشید، حماسی جلوه میکرد. حتی معتقدم که شاید به خاطر تم حماسی نقاشی، بهتر بود از رنگی مثل لاجوردی استفاده شود. البته این تنها یک نظر شخصی است اما چیزی که با صراحت روی آن پافشاری میکنم، این است که موسیقی با آن تم ملایم، گاهی شرقی و گاهی شاد، به هیچ عنوان حس حماسی تابلو را نمیرساند. یعنی آخر سر من متوجه نشدم که پیانیست از رنگ زدنهای نقاش الهام میگرفت و بداهه نوازی میکرد یا اینکه نقاش از نوای پیانو الهام میگرفت و نقاشی میکرد.
باز هم تأکید میکنم که پیانو بسیار زیبا بود. نقاشی پرمعنا و قشنگ بود اما هماهنگی بین این دو هنر، محسوس نبود.
البته تلاش برای اجرای چنین برنامهای بسیار ارزشمند است. امید است که با حمایت از اجرای برنامههای متفاوت هنری، هنر در مملکت مسیر پیشرفت را طی کند. اینکه این برنامه به صورت رایگان اجرا شد، قابل تحسین است. به شخصه اصلا از تماشای این برنامه پشیمان نیستم.